گزيده تك بيت هاي گردآوري شده/صائب

اینجا جایی برای گردآوری بهترین و زیباترین داستان های کوتاه آموزنده است

گزيده تك بيت هاي گردآوري شده/صائب

1

ميدان تيغ بازي برق است روزگار

بيچاره دانه‌اي كه سر از خاك بركشيد

2

نتوان به آه , لشكر غم را شكست داد

اين ابر از نسيم پريشان نمي‌شود

3

به هيچ جا نرسد هر كه همتش پست است

پر شكسته خس و خار آشيانه شود

4

سراب، تشنه‌لبان را كند بيابان مرگ

خوشا دلي كه به دنبال آرزو نرود

5

گر گلوگير نمي‌شد غم نان مردم را

همه روي زمين يك لب خندان مي‌بود

6

تار و پود موج اين دريا به هم پيوسته است

مي‌زند بر هم جهان را، هر كه يك دل بشكند

7

قامت خم , مانع عمر سبك رفتار نيست

سيل از رفتن نمي‌ماند اگر پل بشكند

8

ز رفتن دگران خوشدلي، ازين غافل

كه موجها همه با يكديگر هم آغوشند

9

تيره روزان جهان را به چراغي درياب

تا پس از مرگ ترا شمع مزاري باشد

10

اي كه چون غنچه به شيرازهٔ خود مي‌بالي

باش تا سلسله جنبان خزان برخيزد

11

مصيبت دگرست اين كه مرده دل را

چو مرده تن خاكي به گور نتوان كرد

12

تار و پود عالم امكان به هم پيوسته است

عالمي را شاد كرد آن كس كه يك دل شاد كرد

13

اي كارساز خلق به فرياد من برس

زان پيشتر كه كار من از كار بگذرد

14

بزرگ اوست كه بر خاك همچو سايهٔ ابر

چنان رود كه دل مور را نيازارد

15

وقت آن كس خوش كه چون برق از گريبان وجود
سر برون آورد و بر وضع جهان خنديد و رفت

16

هر كه آمد در غم آبادجهان، چون گردباد
روزگاري خاك خورد، آخر به هم پيچيد و رفت

17

ز روزگار جواني خبر چه مي‌پرسي ؟
چو برق آمد و چون ابر نوبهار گذشت

18

چون طفل نوسوار به ميدان اختيار
دارم عنان به دست و به دستم اراده نيست

 

19

چون وانمي‌كني گرهي، خود گره مشو
ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نيست

20

نه همين موج ز آمد شد خود بي خبرست
هيچ كس را خبر از آمدن و رفتن نيست

 

21

 ما ازين هستي ده روزه به جان آمده‌ايم
واي بر خضر كه زنداني عمر ابدست

22

داند كه روح در تن خاكي چه مي‌كشد
هر ناز پروري كه به غربت فتاده است

23

معيار دوستان دغل، روز حاجت است
قرضي به رسم تجربه از دوستان طلب

 

24

 ز زندگي چه بر كركس رسد جز مردار؟
چه لذت است ز عمر دراز، نادان را؟

25

فناي من به نسيم بهانه‌اي بندست
به خاك با سر ناخن نوشته‌اند مرا

26

پيش از اين بر رفتگان افسوس ميخوردند خلق
ميخورند افسوس در ايام ما بر زندگان

 

27

 دنيا به اهل خويش ترحم نمي‌كند
آتش امان نمي‌دهد آتش‌پرست را

28

همچنان در جستجوي رزق خود سرگشته‌ام

گرچه گشتم چون فلاخن قانع از دنيا به سنگ

29

اي كه مي‌جويي گشاد كار خود از آسمان

آسمان از ما بود سرگشته‌تر در كار خوي

30

فرصت نمي‌دهد كه بشويم ز ديده خواب

از بس كه تند مي‌گذرد جويبار عمر

31

مرد مصاف در همه جا يافت مي‌شود

در هيچ عرصه مرد تحمل نديده‌ام

32

گويند به هم مردم عالم گلهٔ خويش

پيش كه روم من كه ز عالم گله دارم؟

33

زنده مي‌سوزد براي مرده در هندوستان

دل نمي‌سوزد درين كشور عزيزان را به هم

34

شود جهان لب پرخنده‌اي، اگر مردم

كنند دست يكي در گره گشايي هم

35

نيست يك نقطهٔ بيكار درين صفحهٔ خاك

ما درين غمكده يارب به چه كار آمده‌ايم؟

36

نه دين ما به جا و نه دنياي ما تمام

از حق گذشته‌ايم و به باطل نمي‌رسيم

.

.

.

انتخاب و گردآوري:ابوالقاسم كريمي(فرزندزمين)

5شنبه 27 دي 1397


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد