داستان انگيزشي/5

اینجا جایی برای گردآوری بهترین و زیباترین داستان های کوتاه آموزنده است

داستان انگيزشي/5

مي‌گويند شخصي سر كلاس رياضي خوابش برد. وقتي كه زنگ را زدند بيدار شد، با عجله دو مسأله را كه روي تخته سياه نوشته بود يادداشت كرد و به خيال اينكه استاد آنها را به عنوان تكليف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز و آن شب براي حل آنها فكر كرد. هيچ يك را نتوانست حل كند، اما تمام آن هفته دست از كوشش بر نداشت. سرانجام يكي را حل كرد و به كلاس آورد. استاد به كلي مبهوت شد زيرا آنها را به عنوان دو نمونه از مسائل غيرقابل حل رياضي داده بود. اگر اين دانشجو اين موضوع را مي‌دانست احتمالاً آنرا حل نمي‌كرد ولي چون به خود تلقين نكرده بود كه مسأله غيرقابل حل است، فكر مي‌كرد بايد حتماً آن مسأله را حل كند و سرانجام راهي براي حل مسأله يافت. حل نشدن بيشتر مشكلات زندگي ما به افكار خودمون بر مي‌گردد.
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد