گردآوري بهترين اشعاري كه خوانده ام/بخش اول/ باباطاهر1

اینجا جایی برای گردآوری بهترین و زیباترین داستان های کوتاه آموزنده است

گردآوري بهترين اشعاري كه خوانده ام/بخش اول/ باباطاهر1

 

انتخالب و گردآوري:ابوالقاسم كريمي(فرزندزمين)

 

سه شنبه 18دي1397

 

 

 

 

 

1

ببندم شال و ميپوشم قدك را

بنازم گردش چرخ و فلك را

بگردم آب درياها سراسر

بشويم هر دو دست بي نمك را

2

دلي ديرم خريدار محبت

كز او گرم است بازار محبت

لباسي دوختم بر قامت دل

زپود محنت و تار محبت

3

محبت آتشي در جانم افروخت

كه تا دامان محشر بايدم سوخت

عجب پيراهني بهرم بريدي

كه خياط اجل ميبايدش دوخت

4

اگر دل دلبر و دلبر كدام است

وگر دلبر دل و دلرا چه نام است

دل و دلبر بهم آميته وينم

ندونم دل كه و دلبر كدام است

5

 شب تاريك و سنگستان و مو مست

قدح از دست مو افتاد و نشكست

نگهدارنده‌اش نيكو نگهداشت

وگرنه صد قدح نفتاده بشكست

6

ته دوري از برم دل در برم نيست

هواي ديگري اندر سرم نيست

بجان دلبرم كز هر دو عالم

تمناي دگر جز دلبرم نيست

7

بهار آيو به صحرا و در و دشت

جواني هم بهاري بود و بگذشت

سر قبر جوانان لاله رويه

دمي كه گلرخان آيند به گلگشت

8

سياهي دو چشمانت مرا كشت

درازي دو زلفانت مرا كشت

به قتلم حاجت تير و كمان نيست

خم ابرو و مژگانت مرا كشت

9

عزيزا كاسهٔ چشمم سرايت

ميان هردو چشمم جاي پايت

از آن ترسم كه غافل پا نهي تو

نشيند خار مژگانم بپايت

10

اگر زرين كلاهي عاقبت هيچ

اگر خود پادشاهي عاقبت هيچ

اگر ملك سليمانت ببخشند

در آخر خاك راهي عاقبت هيچ

11

زدست ديده و دل هر دو فرياد

كه هر چه ديده بيند دل كند ياد

بسازم خنجري نيشش ز فولاد

زنم بر ديده تا دل گردد آزاد

12

دو چشمم درد چشمانت بچيناد

مبو روجي كه چشمم ته مبيناد

شنيدم رفتي و ياري گرفتي

اگر گوشم شنيد چشمم مبيناد

13

دلم بي وصل ته شادي مبيناد

زدرد و محنت آزادي مبيناد

خراب آباد دل بي مقدم تو

الهي هرگز آبادي مبيناد

14

يكي درد و يكي درمان پسندد

يكي وصل و يكي هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

15

دل عاشق به پيغامي بسازد

خمار آلوده با جامي بسازد

مرا كيفيت چشم تو كافيست

رياضت كش ببادامي بسازد

16

هر آنكس عاشق است از جان نترسد

يقين از بند و از زندان نترسد

دل عاشق بود گرگ گرسنه

كه گرگ از هي هي چوپان نترسد

 

17

مرا نه سر نه سامان آفريدند

پريشانم پريشان آفريدند

پريشان خاطران رفتند در خاك

مرا از خاك ايشان آفريدند

18

سه درد آمو بجانم هر سه يكبار

غريبي و اسيري و غم يار

غريبي و اسيري چاره ديره

غم يار و غم يار و غم يار

19

اگر شيري اگر ميري اگر مور

گذر بايد كني آخر لب گور

دلا رحمي بجان خويشتن كن

كه مورانت نهند خوان و كنند سور

20

اگر شيري اگر ببري اگر كور

سرانجامت بود جا در ته گور

تنت در خاك باشد سفره گستر

بگردش موش و مار و عقرب و مور

21

دلا اصلا نترسي از ره دور

دلا اصلا نترسي از ته گور

دلا اصلا نميترسي كه روزي

شوي بنگاه مار و لانهٔ مور

22

خداوندا بفرياد دلم رس

تو يار بيكسان مو مانده بيكس

همه گويند طاهر كس نداره

خدا يار مو چه حاجت كس

23

گلي كه خود بدادم پيچ و تابش

باشك ديدگانم دادم آبش

درين گلشن خدايا كي روا بي

گل از مو ديگري گيرد گلابش

24

به قبرستان گذر كردم كم وبيش

بديدم قبر دولتمند و درويش

نه درويش بيكفن در خاك رفته

نه دولتمند برده يك كفن بيش

25

واي آن روجي كه در قبرم نهند تنگ

ببالينم نهند خشت و گل و سنگ

نه پاي آنكه بگريزم ز ماران

نه دست آنكه با موران كنم جنگ

26

خدايا داد از اين دل داد از اين دل

نگشتم يك زمان من شاد از اين دل

چو فردا داد خواهان داد خواهند

بر آرم من دو صد فرياد از اين دل

 

27

دلا غافل ز سبحاني چه حاصل

مطيع نفس و شيطاني چه حاصل

بود قدر تو افزون از ملايك

تو قدر خود نميداني چه حاصل

 

29

مو كه چون اشتران قانع به خارم

جهازم چوب و خرواري ببارم

بدين مزد قليل و رنج بسيار

هنوز از روي مالك شرمسارم

30

زهجرانت هزار انديشه ديرم

هميشه زهر غم در شيشه ديرم

ز نا سازي بخت و گردش چرخ

فغان و آه و زاري پيشه ديرم

 

31

شبي نالم شبي شبگير نالم

ز جور يار و چرخ پير نالم

گهي همچون پلنگ تير خورده

گهي چون شير در زنجير نالم

32

دلا از دست تنهايي بجانم

ز آه و نالهٔ خود در فغانم

شبان تار از درد جدايي

كند فرياد مغز استخوانم

33

قلم بتراشم از هر استخوانم

مركب گيرم از خون رگانم

بگيرم كاغذي از پردهٔ دل

نويسم بهر يار مهربانم

34

مو آن دلدادهٔ بي خانمانم

مو آن محنت نصيب سخت جانم

مو آن سرگشته خارم در بيابان

كه چون بادي وزد هر سو دوانم

35

دلم دور است و احوالش ندونم

كسي خواهد كه پيغامش رسونم

خداوندا ز مرگم مهلتي ده

كه ديداري بديدارش رسونم

36

شبي خواهم كه پيغمبر ببينم

دمي با ساقي كوثر نشينم

بگيرم در بغل قبر رضا را

در آن گلشن گل شادي بچينم

37

به صحرا بنگرم صحرا ته وينم

به دريا بنگرم دريا ته وينم

بهر جا بنگرم كوه و در و دشت

نشان روي زيباي ته وينم

38

الهي دشمنت را خسته وينم

به سينه اش خنجري تا دسته وينم

سر شو آيم احوالش بپرسم

39

سحر آيم مزارش بسته وينم

3نميدانم كه سرگردان چرايم

گهي نالان گهي گريان چرايم

همه دردي بدوران يافت درمان

ندانم مو كه بيدرمان چرايم

40

يا تا دست ازين عالم بداريم

بيا تا پاي دل از گل برآريم

بيا تا بردباري پيشه سازيم

بيا تا تخم نيكوئي بكاريم.

 

 

انتخالب و گردآوري:ابوالقاسم كريمي(فرزندزمين)

سه شنبه 18دي1397


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد